تا اطلاع ثانوی!

هو 

 

یادباد. یاد آن روزها که چاوشی صدایش را پشت آن حنجره مصنوعی قایم کرده بود و می خواست به خیلی ها بفهماند که تقلید یعنی این! دلم برای آن سادگی اش تنگ شده. 

آن روزها که هم قمیشی بود و هم یغمایی. آری کورش یغمایی هم سهمی در صدای آن روزهایش دارد. به خصوص ترک یادگار حیدر با آن ئی های آخرش!   

 

 اما تقلید دیگر جواب آن همه استعداد را نمی داد. پس شروع کرد به فریاد زدن! خودکشی آغاز فریادهای مردانه اش بود. همین "سرفه و دلتنگی" که این روزها می گوید، حال و هوای آن روزها را تداعی می کند. نمی دانم چرا آهنگ های قدیمی را دودی می بینم!! 

 

حالا دیگر امضایش را پای کارهایش می بینیم. صدا مال خودش است و حتی از او تقلید می کنند. خودش که می گوید: "من معتقدم تقلید لازمه کار است اما فقط در آغاز... مهم این است که وقتی به یک جایی رسیدی و مطرح شدی، خودت را از آن فضای تقلیدی جدا کنی". کاری که چاوشی از پسش برآمد و چه خوب که شعار نمی دهد. 

 

از مردانه هایش می گفتم؛ از صلابت صدای زخمیش. زخمی که این روزها باز هم جوانه زده. چه خشکسالی کشنده ای بود قبل از این بهار. (محسن! نمی دانی این روزها گوش دادن به صدات چه لذتی داره!) 

 اما هرچقدر که این هیجان درگیر روزمرگی ام می شود، نگرانی ام هم بیشتر می شود. این روزها هم فریادهای خونین می زند و گوش ها را می خراشد... اما!

 

 

می دانم که همه تغییر می کنند. هیچ یک از ما آن آدم های هشت سال پیش نیستیم. پس طبیعی است که چاوشی هم تغییر کند. تغییری که این روزها تا حدودی مسیر اصلیش را پیدا کرده است. بعد از یه شاخه نیلوفر و ژاکت، حریص نویدمان می دهد به روزهای خوش با پسر خیابان خوش! 

  

 روزهایی که به مثابه نشئگی بعد از خماری است. هرچند معتقدم که یه شاخه نیلوفر به خودی خود خیلی خوب بود. آن ترانه ها می طلبید که چاوشی حتی ضجه هم بزند و تنها ایرادش تعداد زیاد قطعات و فضای یکنواخت آلبوم بود. 

 اشتباه چاوشی این بود که بعد از یه شاخه نیلوفر از آن لحن جدا نشد. در حالی که فضای ژاکت فرسنگ ها با اولین آلبوم مجازش فاصله داشت. و همین اشتباه هر دو آلبوم را تباه کرد. که اگر چنین نبود یه شاخه نیلوفر امروز سروری می کرد!! 

 

از نگرانی ام بگویم که گفتنش را زخم زبان و نگفتنش را خیانت می دانم! نمی خواهم بدبین باشم اما این حس گیج و سمج دست بردار نیست. تناقض های این روزهایش بیشتر به گفتن ترغیب و ترس از سقوطش دارد خفه ام می کند! 

 این حس به من می گوید: آن روزها فریاد می زد که صدایش شنیده شود، اما این روزها فریاد می زند که صدایش خریده شود

 

وقتی به رسم هرساله عیدی مان داد و فریاد زد: "خدایا من با این مردم، با این احساس هم دردم"، خوشحال بود و مغرور که چاوشی هنوز هم مردمی است. اما بهانه های بی جایش برای کنسرت، سخت آزاردهنده است. خودش می گوید از لحاظ مالی احتیاج ندارد اما قصد کرده حالا حالاها آهنگ تولید کند ... 

 

محسن عزیز! چه شد که آن اتاق دربسته را به سالن کنسرت ترجیح می دهی؟ شنیدن صدای خودت بیشتر از فریاد هواداران خوشحالت می کند؟! 

 این پیله ای که به دور خود تنیده ای، تو را از پروانه شدن باز داشته. تا این شمع ها یکی یکی آب نشده اند، بیا و شعله ورشان کن!