امیر بی گزند => خدا

چرخ گردون چرخید و چرخید و محسن چاوشی را  از کجا به کجا رساند، خودش بیشتر از من و شما می داند!

اولین بار که فهمیدم آلبوم جدید "امیر بی گزند" نام دارد،به همه چیز فکر کردم جز عرفانی بودنش!  از گذشته های دور او  را به این مضمون دعوت کرده بودم ولی پلی که باید می بود، نبود! مثل الان.

این را گفتم نه اینکه بگویم چقدر می دانم، نه! فقط خواستم بگویم چقدر با نگاه  امیر بی گزند آرام گرفتم.

با شهرزاد خیل عظیمی از مردم طعم چاوشی را چشیدند.  آنها التهاب توام با آرامش، بیچارگی چاره دار و دیوانگی معقول را تجربه کردند!  این ها را من و شما بیشتر از خودش می دانیم و شاید احتمالا!  او خودش را به آن راه زده است.

با امیر بی گزند، همه آنها به طعم جدیدی فرا خوانده شدند، به قول صفاریان به طعم فرافکنی! تا این بار چاوشی را با طعم خودش بچشند.

دروغ چرا ؟ تا قبل از انتشار، تصورم بر این بود که تهیه کننده آلبوم، قصد دارد از فضای موجود بعد از شهرزاد، نهایت استفاده را ببرد و هرچه سریعتر آلبوم را روانه بازار کند. غافل از اصل ماجرا،  این تعجیل برای رسیدن به ماه خدا بود.

امیر بی گزند

وقتی صدای اذان را شنیدم، فکر کردم یا گوشهای من اشتباهی هستند یا آهنگ! ولی همه چیز سرجایش بود. تا اینکه محسن شروع به خواندن کرد. او با ذکاوت تمام و قرار دادن صدای اذان با یک تیر دو نشان زد:

1. امیر بی گزند=> خدا

2. لینک آهنگ اول به آهنگ سوم

در مورد شعرمولانا، خیلی ها آن را به  امیرالمونین  و یا شمس تبریزی نسبت داده اند، ولی  صدای دل نشین موذن زاده، روی تمام این صحبت ها خط بطلان کشید.

فضای تنظیم همانطور که خودش اشاره کرده، برگرفته از موسیقی آسیای شرقیست که در این بین فلوت بیشترین نقش را ایفا میکند و چه قدرخوب این انتخاب صورت گرفته چرا که ارتباط ناخودآگاهی با شعر برقرار کرده،  انگار که قبلا در ذهن همه بوده و تنظیم کننده آن را شکار کرده است. به طور کلی فضای ملودی و تنظیم این آهنگ هیچ شباهتی به هیچکدام از آهنگهای چاوشی در این دوازده سال ندارد! جزئی تر بخواهم بگویم  باید به "کیتارو" اشاره کنم.

نکته بسیار حائز اهمیت در این آهنگ و همچنین کل آلبوم، دقت در انتخاب اشعار و ابیات آنهاست. سوار کردن موزیک پاپ و راک روی این شعرها یک طرف و گلچین کردن این ابیات یک طرف. مطمئنا وقت زیادی برده و با وسواس خاصی انتخاب شده اند.

درآخر چیزی که از قدیم  برایم لذت بخش است اینکه، گوشواره یا ترجیع بند آهنگ هر بار جدا اجرا شده و ادای متفاوتی در تلفظ واژه ها وجود دارد.  این اتفاق در این آهنگ  و در این  آلبوم بارها رقم خورده است. (یک روز که حسش بود، باید این مورد را در تمام آهنگهای قبلی بررسی کنیم)

نظرات 13 + ارسال نظر
محسن جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 12:34

سلام. عالی بود. واقعا درباره هر آهنگ این آلبوم میشه چند صفحه تفسیر نوشت.

حسین یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 19:17

امیر بی گزند نمیتواند درباره خدا باشد
"عجب جسمی ! عجب جانی !"
مگر خدا جسم و جان دارد ؟!
همینطور نمیتواند امیر المومنین را توصیف کند.
"که گردن را بگردانی !"
عده ای عقیده دارند این شعر مولانا در وصف حضرت روح القدس است.

در مورد تفسیر این شعر ساعت ها و شاید روزها باید بحث کرد تا بتوان مفهوم اصلی را درک کرد و پذیرفت. ولی منظور چاوشی قطعا خدا بوده است.

Alireza Erfani یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 22:18

سلام. بسبار عالی بود محمد جان.
قطعه امیر بس گزند برای خودم یک قطعه فوق العاده عالی بود. ملودی، تنظیم، اجرا، فضاسازی و انتخاب شعر در بهترین سطح ممکن بود. فوق العاده بود. قبل انتشار البوم گفتم محسن اصولا قطعه ای که اسم آلبوم روش هست رو واسه سر آلبومی نمیذاره اما چون این کار خاصه باید به نوعی بسم الله آلبوم باشه. خود محسن هم گفت که تقدیم به خداست. حدسم هم درست بود.

همه چیز کار عالی بود واقعا. اجرای محسن رو واقعا تو این کار میپسندم. فوق العادست. صدای اذان، صدای نجوای مومنان در کلیسا، آوای بوداییان و نهایتا خود محسن، شعار کثرت به وحدت رو زمزمه میکنن. احتمالا موسیقی شرقی میانه اثر هم با چنین تفکری انتخاب شد. کشورهای آسیای شرقی در همه ی همه ی امورشان فضاهای عرفانی و Spiritualistic موج میزنه و برای هر چیزی یک روح ویژه قائل هستند که همه این ها با افسانه های مختلف هم ادغام شده و فضایی مرموز و پر از اسرار رو در اذهان تداعی می کنه.

راستی اذان اینتروی این اثر متعلق به رحیم موذن زادست اما موذن زاده قطعه چنگیز سلیم موذن زاده. از واژه گوشواره خیلی لذت بردم.

منتظر مطلبت راجع به دیگر قطعات هستم محمد جان.

سلام. ممنون علیرضا. از توضیحاتی که دادی لذت بردم و دقیقا موافقم. آواها و نجواها شنیدنی بودند و ترجیح دادم بدون شرح باشند.
رحیم و سلیم برایم بسیار جالب بود. مرسی. ولی من هنوز به لینک کردن این قطعات اعتقاد دارم. محسن قبلا هم اینکار را انجام داده و حتی در بقیه آهنگهای همین آلبوم.
حتما. در پست بعدی به دو آهنگ دیگرخواهم پرداخت.

Alireza Erfani دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 01:20

خواهش می کنم و ممنونم از لطفت.
احتمالا بی ربط هم نباشن. صد درصد ارتباط بین قطعات وجود داره.
بی صبرانه منتظرم.

یک توضیحی راجع به موردی که دوستمون حسین در بالا اشاره کرد بدم. اول اینکه شخصا به عرفان و مسایلی از این دست اعتقادی ندارم. اما خب همیشه برام جالب بودند. در مورد اینکه منظور مولانا چه چیزی هست میشه بحث های زیادی کرد. همونطور که محمد هم بهش اشاره کرد. اما نهایتا این بحث ها به یک نتیجه منتج میشن. همان نتیجه و چیزی که خود مولانا و دیگر صوفیان در سر داشتند و دارند...یعنی خدا.
مولانا به عتوان یک عارف و صوفی همانند بقیه ی هم صنفان خودش در یک راه قدم می گذاشت. در بالا هم گفتم، بحث از کثرت به وحدت پایه تفکرات صوفی هاست. حالا در این بین هر کسی نظرات شخصی خودش رو داره. در این شعر دقیقا مولانا با خدا مناجات عارفانه داده. عجب جسمی عجب جانی. در ظاهر با تعاریف عامه از خدا در تضاد هست این بند اما در حقیقت چنین نیست. مولانا در برهه ای از زمان شیفته شمس تبریزی میشه اما دلیلش خداست په بسا بعد از شمس تبریزی با صلاح الدین زرکوب و بعد از صلاح الدین با حسام الدین چلبی همنشین شد و حتی مثنوی معنوی هم سفارش چلبی بوده. دلیل این همنشینی ها هم تفکر عارفانه و صوفیانه ای بود که همچنان وجود داره و اون اینه که زمین از جلوه ی حق خالی نمی شود. فقط باید دید اکنون حق در چهره چه کسی یا چیزی نمایانگر شده. اون چیز میتونه شخص باشه یا مثلا درخت و کوه و هر چیز دیگه که برای مولانا حتی صدای ضرب زرکوبان بازار چنین حس روحانی بر می انگیزه و باعث میشه به اندازه ی وقت دو نماز به سماع بپردازه و در همین جا با صلاح الدین آشنا بشه. صوفیانی که به وحدت وجود اعتقاد دارند برای مثال راجع به این موضوع می گویند:حمدو ستایشی را که تو از این یک‌دانه گل می‌نمائی اختصاص به خدا دارد. یعنی حمد از آنِ خداست. گل جلوه‌ای از جَلَوات خداست. ظهوری از مظاهر خداست. تو اسم گل بر روی آن نهاده‌ای! در زیر حجاب این اسم، خدا را پنهان نموده‌ای! اسم را بردار! غیر خدا چیزی نیست!....افرادی حتی از این هم فراتر رفتند. منصور حلاج فریاد اناالحق سر داد و حق را در درون خود دید...
بنابر این امیر بی گزند خود خداست و منظور مولانا خداست. مولانا به شناخت شهودی که ماورای شناخت حسی و عقلی است اعتقاد داشت. البته می گفت اگر کسی نمیتونه به این شهود برسه، میتونه از حواس و عقل برای شناخت خدا استفاده کنه مثل فردی که نابیناست و نمیتونه راه بره. عصا رای این فرد هرگز جای چشم رو نمیگیره اما حداقل میتونه کمک کنه. عمب جسمی عجب عقلی عجب جانی...مخاطب کسی غیر از خدا نیست و محسن انتخاب کاملا درستی داشته، به قول خود مولانا :در دیده ی من اندرا وز چشم من بنگر مرا...

ببخشید بابت زیاده گویی. منتظر نوشته هات راجع به بقیه آثار آلبوم هستم.

ممنون بابت وقتی که میذاری. ."اسم را بردار! غیر خدا چیزی نیست!" این خیلی به دلم نشست. هرکس میتواند از هر شعری برداشت خاصی داشته باشد، منتها اینجا محسن با قرار دادن اذان هدف خودش را مشخص کرده است.

علی سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 16:45

زیاد لازم نیست تفسیر کردن
شاید هم اصلا لازم نیست!
وقتی خودش می گوید پیشکشی به درگاه خدا...
وقتی که صدی اذان می گذارد...
پس یعنی:خدا(که کامل است و ما ناقص)

دقیقا.

[ بدون نام ] شنبه 5 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 05:20

همه چاوشی نویسی رو یه مدت می ذارن کنار؛ برای این همه خلوصی که هست باز هم هیچ جوره نمی ذارن صدا بهش برسه؛ هنوزم نمی ذارن؛ هنوز هم اون دور واستاده و ما واسه خودمون می نویسیم... نه که نخواد نمی ذارن؛ چاوشیستای قدیمی خیلی هاشون نیستن؛ قهر کردن عزلت نشینی کردن و الخ؛ توام نبودی خیلی وقت بود که نبودی؛ خوبه این قدر عاشقیه دوباره دم گرفته که با وجود تمام چیزای تلخی که تو شاید بیشتر از همه بدونی چیا بوده و چی گذشته باز داری می نویسی؛ این خوبه که هرچی چاوشی رو از ما دور تر می کنن ما باز دل نمی بریم؛ یه جنونه دیگه عاشقی هم جنون می خواد؛ خلاصه خوبه که برگشتی جاروکش قدیمی خونه چاوشی

خوبه که هست.
همین شما چند نفری هم که هنوز اینجا سر میزنین حکم گنجو دارین. ممنون.

Alireza Erfani شنبه 12 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 16:53

سلام محمد جان.
محسن امروز دو تا سورپرایز بزرگ داشت. اولی که یک پاسخ کوبنده بود به همه منتقدای بی معرفت...چقدر عالی بود...چقدر به جا بود...محسن با صدای احساس بدوشش و اون حس و خشی که ظاهرا تو اجرای زنده چندین برابره. تو دو تای قبلی که ویدیو نبود هم این مورد مشهود بود...صداش یه چیز عجیب بود. غیر قابل توضیح هست...با اون نفس ها و کم آوردن های مملو از سیاه سپیدهای سیگار...یه چیزی تو مایه های یک مرض مسری و مهلک...

آهنگ پسرم عالی بود. خیلی به دلم نشست. واقعا انگار یکی از اعضای مهم خانواده این کار رو خونده. اینقدر حس نزدیکی بهم دست داد. دو قسمت کار برام لذت بخش بود یکی اینکه بالاخره از عشق واقعیش اسم برد...یکی هم بچه غمگین شط خرمشهرم...

سلام. شرمنده دیر اومدم. هنوز تو شوک اون ویدئو هستم.
پسرم هم خوب بود. اصولا برای امثال ما هرچه از این حنجره برون تراود، گواراست.

سولماز جمعه 25 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 14:41

توضیحات علیرضا خیلی خوب بود. اما همونطور که باهم بحث کردیم به نظرم تنها مخاطب این شعر شمس تبریزیه. اما شمس کیه؟ چرا مورد توجه مولاناست؟ چون جلوه ای از خداست. چون مولانا تو اون شخص فقط و فقط خدارو می بینه، نه شمس رو. و در واقع با ستایش صفات شمس داره خدارو شتایش می کنه که عجب موجودی رو خلق کرده. چون جسم و جان و عشق و عقل شمس که از خودش نیست، از خداست.
ولی محسن با حذف یک سری ابیات و اضافه کردن اذان، مخاطب این کار رو خدا قرار داده که بی نهایت دلنشین شده.

ی سری از صحبتاتو قبول دارم ولی قضیه این شعر خیلی پیچیده س. به خودتم گفتم ،شاید تا خود مولانا نباشه دقیق نشه منظور اصلی رو فهمید. محسن خیلی خوب کاری کرد که اذانو گذاشت.

Alireza Erfani شنبه 26 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 17:46

سلام. دشمنت شرمنده محمد جان. من هر روز میومدم سر می زدم ببینم نظرم تایید شد یا نه. فکر کردم ارسال نشد:))
واقعا همینطوره که میگی.
..........
خواهش می کنم سولماز جان. واقعا این اشعار جای بحث زیاد دارن. این خیلی عالیه که هر کسی برداشتی از شعر داره...

آخ...این آلبوم برای من اسمش امیر بی گزند نیست. همه جا می گم امیر بی گزند اما در نقیقت این آلبوم اسمش برای من همون اسمی هست که محسن انتخاب کرد...چنگیز...تا کی این ارشاد می خواد دست ببره در آثار هنری معلوم نیست...این آلبوم چنگیز بود و خواهد ماند.

مطلبی که راجع به شعر جاودان چنگیز نوشتم رو در اینجا می تونید بخونید. خوشحال می شم نظرتون رو بدونم.
http://tunesway.com/persian-music/genre/pop/item/mohsen-chavoshi-changiz

و حالا دعوتید به اشعار اصلی این شعر جاودان که استاد یاغی تبار برای محسن عزیز تغییر داد و چاوشیاییش کرد...زوج محسن و یاغی بینهایت جواب میده. این بخش از اشعار تقدیم به شما:

چه کردی با خودت سالارِ پر در خون؟! خودت بنویس!

چه کردی با خودت سردارِ سر در بر؟! خودت بنگر!

موذن زاده دارد در عزایت نوحه می خواند

چه کردی با خودت؟ شاه شبیخون خورده ی پرپر!


هم از رویای در شریان مان کابوس جریان یافت

هم از ته مانده ی گل های مان خرزهره غلیان کرد

سیاووش جوانمرگ من از آتش تمرّد کن!

که از خون تو خواهد رُست ده سودابه ی دیگر


به این نوکیسه ها دل خوش نکن؛ وقتی که می دانی

به غیر از کندن گور برادر بر نمی آیند

مذکر یا مونث، تخمه ی قابیل، قابیل است

بزرگ سر به باد من! از این نایاوران بگذر!


جگرخون شهید من! اگر آتش نمی یابی،

بیا و لقمه ی سگ کن که می دانی و می دانم

جگرگاه جوانت را اگر در خاک بگذارند،

نود هند جگرخوار از مزارت برمی آرد سر


موذن زاده دارد در مزارت اوج می گیرد...

من از شهنامه ها چیزی که دانستم همین قدر است:

به خاطر خواهی سودابه ها دلخوش شدن بد بود؛

برادر خوانده ی مشتی برادرکش شدن بدتر.
.
.
.
.از این بالا زمین قد یه ارزن خرد و ناچیزه
از این بالا که من هستم زمین جرمی غم انگیزه

بخون آوازه خون از چرخش این 《چرخ کج رفتار》
《نه دین داره نه آیین داره》این بی پیر بد پندار

بخون آوازه خون از من بخون! من طالعم شوره
که خورشید لب بوم دلم پای لب گوره

بگو بعد تو خاکسترنشین گرگر دردم
دلم میخواد و می دونم نمی تونم که برگردم

《بهار دل کش》از خون من و شعرای من تر بود
شبا 《مرغ سحر》پر می کشید از قبر《نی داوود》

صدا چیزی شبیه ضجه های زخمی زن بود
صدا انگار تاوان مخالف خونی من بود

لب از لب وا کنی خنجر به خورد حنجرت میدن
صدا می گفت بس کن مرد رندا شوهرت میدن

صدا می گفت حاشا کن صدا می گفت حاشا کن
صدا می گفت برگرد و ندامت نامه امضا کن

《بهار دلکش》از خون دل 《عارف》تناور بود
سر سر خورده از صد تا سر سرسبز سرتر بود

سر سر خورده از صد تا سر سرسبز سرتر؛ من
سر سر خورده از صد جبهه جنگ نابرابر؛ من

من از دریوزه بر می گردم از دریوزه ی آدم
نجستم آدمیزاد و به جان گریه افتادم

من از دریوزه بر می گردم از دریوزه ی باور
من از دریوزه بر میگردم اما درب و داغون تر

به دفتر می زنم از خبط این واژه به اون واژه
قلم رو رگ رگ اعصاب من تو کار ویراژه

گمونم واژه ها مغز منو میدون مین کردم
نگو تو جمجمم افراد استالین کمین کردن

وجودم داره می پاشه سرم کابوس می چینه
سپاه هیتلرم روی ملاجم گرم تمرینه

حلالم کن تو ای پای جنون سر به دار من
که دیدار تو ممکن نیست حتی بر مزار من

منو بعد تو بادای پریشون خون بغل کردن
زبونم عقده شد قبض منو نبض غزل کردن

وجودم آش و لاش انفجارای دمادم شد
پس از تو روی من بمبای خنثی هم عمل کردن

من و ده پشت من یکسر نشین معبدت بودیم
کجایی که منو آواره ی کوه و کتل کردن

نبودی و ندیدی سینه ی من یک معما شد
معمایی که با شلیک ده تا گوله حل کردن

حلالم کن! سفر تنبیه یک پا موندن من بود
سفر لابد مکافات مخالف خوندن من بود

بذار اشک چشامو سر بدم با ابر 《دود عود》
هنو 《مرغ سحر》پر می کشه از قبر 《نی داوود》

ممنونم علیرضا. چه شعر عجیب و غریبی بود. کیف کردم. یاغی میتونه بازم باشه به همین خوبی.

Alireza Erfani دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 02:05

واقعا شعر بی نظیر بود. از نظر من یاغی بهترین شاعر حال حاضر ایران هست. واقعا در تمام این سال هایی که ازش شعر می خونم حتی یک کار ضعیف ندیدم. همه کارها واقعا عالی بودن. امیدوارم واقعا همکاری های آینده هم اتفاق بیفته. البته از محسن هرگز بعید نیست که این کار اولین و آخرین کارش با یاغی بوده باشه.

منم امیدوارم ادامه داشته باشه.
انگار خیلی وقته درگیر یاغی هستی. یکی از بهترین سروده هاشو واسم بذار.مرسی

Alireza Erfani دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 17:11

درسته. من مدت هاست کارهای یاغی رو دنبال می کنم و واقعا طی این مدت هر بار بیشتر از قبل شگفت زده شدم. می خوام یک کار بزارم اما واقعا نمی دونم کودوم شعرش رو بزارم. همه کارها عالیه و اکثرشون فوق العاده. با اجازت به جای یک کار، دو تا از کارهاش رو میذارم. اولین کاری که میذارم، شعری بود که یاغی پشت تلفن برای شفیعی کدکنی خوند. شفیعی کدکنی بار اول بود داشت از یاغی کاری رو می شنید. بعد از اینکه یاغی شعر رو خوند شفیعی کدکنی خندید و خندید و گفت خوشحالم که می بینم هنوز ادبیات فارسی زنده هست. این دو اثر تقدیم به شما:

از عروض خلیلِ بِن احمد، این حصار مسقّف موزون،
دارد آهسته می‌زند بیرون کهن‌الگوی غوطه‌ور در خون

کهن‌الگوی غوطه‌ور در خون در عروض عرب نمی‌گنجد
مثل من در جهانِ بی‌مادر، مثل تو در جهانِ بی...خفه‌خون!!!

خفه‌خون یک سلاح مردانه است با شعاعِ خرابیِ بالا
مثلاً طیِّ اولین «منزل»، مثلاً فتحِ دومین خاتون

پدر از فتح دومین خاتون، پسر از زورخانه بیرون ریخت
کهن‌الگوی قصه‌ی من هم دارد از خا... نمی‌زند بیرون

دارد ازخانه...آه! گفتی آه!؟ آه یعنی: دوتا کهن‌الگو
تحت نام حمایت یک تن زیر چتر تعرض قانون

غرقی و غرقم و فراغرق است؛ کهن‌الگوی این غزل در من،
من در اوهام یک بیابانگرد، تو در اوهام کاشف افیون-

-که نظر داشتن به آهو را کار مردان سفله می‌دانست.
- منبع معتبر؟ -چه می‌دانم؟! مثلاً ترّهات افلاطون-

- در ضیافت. جهان مردانه، سازوکاری جهنمّی دارد
کهن‌الگوی من از این مسلخ، من هم از وزن می‌زنم بیرون

آی مادر! مادر! مادر! کاش می‌شد تو را بگنجانم
در عروض خلیلِ بِن احمد، در پناه قوافی موزون


چند قرن است رفته‌ای؟ مادر! چند قرن است رفته‌ای که هنوز
هرچه جان می‌کنم نمی‌گنجی در خفیف مسدّس مخبون

دومین کار یک اثر بی نظیر هست که یک غزل هست و در 5 بیت پایانی ناگهان تبدیل به ترانه میشه:

من ماندم و من ماندم و این نابرادرها
من ماندم و من ماندم و این دست‌خنجرها

من ماندم و این گلۀ پادرهوابنویس
من ماندم واین کوتهان میرزابنویس


من ماندم و مشتی نباید گفت امرَدمَرد
من ماندم و این گوسپندان تمدن‌گرد

این هفت‌سرهای دوپا، این جوجه‌شاعرها
این تا کماکان تا ابد تا باد قاطرها

من ماندم و بنویس مشتی رند پالان‌دوز
مشتی قلم‌باره، دهن‌پاره، گریبان‌سوز

من ماندم و من ماندم و من ماندم و بنویس
من ماندم و من ماندم و من ماندم و ابلیس

آغوش من طعم تعفّن دارد از باران
طعم تعفّن دارد از آغوش نایاران

آغوش من طعم نباید گفت را دارد
از اندکان کوته‌بنویس، بسیاران

رجّالگان در جای جای شهر می‌خوانند
شعر بلند عشق را در مدح کفتاران

من دور می‌ریزم شما بی‌پیش‌وپس‌ها را
در منجلاب نخوت از خویش‌بیزاران

درد مرا بر بال‌های بی‌کسی بنویس
شاید بخوانند این مباداهای بی‌باران

درد مرا بر بال‌های بی‌کسی بنویس
درد مرا  بر برگ‌برگِ اطلسی بنویس

درد مرا برگریه‌بغضِ بی‌تو بی‌آرام
بر ابرهای کولی دل‌واپسی بنویس

بر آسمان بی‌عقاب این مترسک‌ها
درد مرا چون زخم چنگ کرکسی بنویس

بنویس که داری به دادم می‌رسی بنویس
بنویس که داری به دادم می‌رسی بنویس

ایثار کن بنویس این‌ها واژه‌دزدانند
این خاک‌برسرها همان دفتربه‌مزدانند

این‌ها جنونت را به اقیانوس می‌ریزند
در خواب بی‌پروانه‌ات کابوس می‌ریزند

من وارث کابوس‌های بی‌توبارانم
فرزند نامشروع جبراییل و شیطانم

دستان من بوی بزرگ بی‌تویی دارد
من هم‌چنان قربانی قهر خدایانم

گهواره‌های خالی از موسای شعرم را
بر آب‌های نیل‌گون گریه می‌رانم

معجونی از بسیارهای بی‌تو نابسیار
من نیمه‌حیوان، نیمه شیطان، نیمه‌انسانم

درد مرا بر بال‌های بی‌کسی بنویس
بنویس من تبعیدی عشق تو می‌مانم

من می‌روم تبعیدی شهر شما باشم
پروازگرد ابرها و بادها باشم

میرم تموم دل‌خوشی‌هامو بسوزونم
میرم شبای قحط رویامو بسوزونم

میرم که با کبریت‌های نیم‌سوز درد
ته مونده خواب درختامو بسوزونم

میرم کفن‌خواب تموم قبرها باشم
میرم تن کابوس‌پیمامو بسوزونم

درد منو  رو برگ‌برگ اطلسی بنویس
میرم تموم اطلسی‌هامو بسوزونم

میرم از این چیزی که هستم هست‌تر باشم
بن‌بست‌تر، بن‌بست‌تر، بن‌بست‌تر باشم

واقعا هردوش فوق العاده بود و بسیار خاص.
مرسی علیرضا. لذت بردم.

غریبه پنج‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 11:48 http://www.chavoshiphobia.blogfa.com

در نقش یک فوضول پریدم وسط:D
اینو از یاغی تبار دوست داشتم.
واقعا خوبه
-------------------------------------------------
در این بهار مرده ی بی عشق بی انسان
سر را مقیم شانه ی من کن برادر جان

سر را مقیم شانه ی من کن که مدتهاست
ابری نمی بارد بر این بیغوله ی بی نان

سر را به روی شانه ام بگذار و هق هق کن
سر را به بغض شانه ام بسپار و غم بنشان

ما گریه کردیم و قفسهامان قفس تر شد
تو گریه کن شاید دری وا شد برادر جان

تو گریه کن شاید خدای تو دری وا کرد
حتی به آنسوی عدم آنسوی گورستان

اشکی بریز و خنده بر این خشکسالی کن
اشکی بریز و خنده کن بر درد بی درمان

آه ای برادر جان، برادر جان، برادرجان
با سگ نکردند آنچه با ما کرده اند اینان

چاووش خوان سفره ی بی نانمان کردند
با نام آبادی چنین ویرانمان کردند

با نام آزادی صدامان را وجب کردند
ما را دچار رعشه های نیمه شب کردند

گفتند نورند و رگ مهتاب را کشتند
نا رستمان ناپدر سهراب را کشتند

زاغان غفلت برده با کبکان خرامیدند
هر کورسوی مرده را خورشید نامیدند

من در عزای خنده و لبخند می گریم
چون مادران در ماتم فرزند می گریم

من هم دلم خون است از این کابوس بی پایان
من را حریم هق هق خود کن برادر جان

آه ای برادر جان برادرجان برادر جان
با سگ نکردند آنچه با ما کرده اند اینان

ما هر دو از یک خاک و یک دنیای بن بستیم
ما هر دو بن بستیم از این رو دل به هم بستیم

این بید ها را باد و ما را درد خواهد برد
ما هر دومان آزادسروان تهی دستیم

بر سفره ی ما تهمت بی قاتقی بستند
با مرده خوراران مدیحت خوان نپیوستیم

گفتند هرگز نیستید اما ندانستند
دیوارشان اثبات خواهد کرد ما هستیم

هستیم و داد خویش از بیداد می گیریم
هستیم و می میریم و با مردن نمی میریم

در این بهار مرده ی بی برگ بی باران
من را حریم گریه ی خود کن برادرجان

سر را به خشم شانه ام بسپار و ایمن باش
دنیا پر از تاریکی است اما تو روشن باش

این کودکان آیین عیاری نمی دانند
دل دل نکن لوطی خودت داش آکل من باش

این باغ نازا را به آفت زادگان بسپار
تو جنگلی و ریشه داری ناسترون باش

با این ملیجک های دست افشان امیدی نیست
تو وارث ایل و تبار یاغی من باش

ای سنگ تیپاخورده ای دیوار پاییزی
وقت است از خواب هزاران ساله برخیزی

این روسپی در خورد نام کهنه مردان نیست
باید به مهر مادری ِ مادری دیگر بیاویزی

من هم دلم خون است از این کاشانه ی ویران
حالا تو دوش هق هق من شو برادرجان...

ممنون. اتفاقا خیلی خوب و مربوط بود.
یاغی انگار واقعا یاغیه.

غریبه جمعه 1 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 10:45 http://www.chavoshiphobia.blogfa.com

خودشم اینو میگه!
تو یه غزل
--------------------------------------
اوّلین مرحله‌ی فلسفه‌ی من این است
که بگویید زمین از همه دل‌چرکین است

بعد افتادن آن کوه‌کن بی‌سر و پا
بیستون تلخ‌ترین منظره‌ی شیرین است

آی عارف که به‌دنبال حقیقت هستی
بیخودی نعره نکش، گوش خدا سنگین است

ما که منظور نداریم، خدا می‌داند
سطح فکر دل لامذهبمان پایین است

آسمان هرچه دلت خواست کواکب دارد
شهریار! اختر سعد تو فقط پروین است؟

بیگمان از نظر مردم عاقل‌پیشه
بهترین هدیه‌ی عاشق به دلش نفرین است

من فقط دزد سر گردنه‌های غزلم
چه کنم یاغیم و شغل شریفم این است

سپاس. اینم خیلی خوب بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد