آخرین گوزن

"این مطلب صرفا برداشت نویسنده است"


در هنرِ موسیقی، وقتی با نوع باکلام آن مواجه هستیم، انتظارمان از کلمات بالا می رود. دوست داریم کلامی را بشنویم که هم موزون باشد و هم با مفهوم. خوشبختانه این فاکتور در موسیقی محسن چاوشی به خوبی رعایت می شود و هربار که قرار است ترانه ای جدید از او بشنویم، خیالمان راحت است که با ادبیات قابل قبولی مواجه هستیم.


قطعا این اصل در آلبوم جدید او یعنی "پاروی بی قایق" هم رعایت شده و حتی در بعضی موارد، کلمات بیشتر از نت ها به چشم و گوش آمده اند. و می شود گفت این آلبوم از این حیث بسیار موفق بوده است. البته منظور نویسنده تنها کلمات عجیب و غریب و نا آشنا نیست. اتفاقا کلام وقتی اثر می کند که به درستی انتخاب شود. مثل "ناپلئون و دزیره"، "قهوه ی قجری"، "ده تا لنگر" و ... اما کلمه ای که بیشترین حد از توجهم را به خود اختصاص داد، "گوزن" در "تفنگ سرپر" بود.


از همان ابتدا "تفنگ سرپر" را خیلی پسندیدم و معتقدم باید خیلی شنیده شود. قطعا از نظر شعر و کلام این ترانه یکی از برگ های برنده ی آلبوم به حساب می آید. چرا که شنونده نه با یک کار روتین مواجه است و نه با یک شعر نامفهوم و سردرگم! این ترانه علاوه بر نمای زیبا، پشت پرده ی زیباتری هم دارد. شنونده را به فکر فرو می برد و به کشف و شهود خوبی می رساند که آن رگ های منجمد در آدم را کمی باز می کند!


"تفنگ سرپر" یک روایت است. روایت تفنگی که هر لحظه ممکن است شلیک کند، مثل گلویی که هرآن ممکن است بغضش شکسته شود و فریادی سر دهد... شاعر از آزادی می گوید، از اعتراض. از تفنگ و گلوله ای که روزی شرّش دامن خود او را هم می گیرد. و او آماده است که تاوان فریادِ آزادی خواهش را بدهد.


اما برگردیم به "گوزن"؛ مدام با خود می گفتم چرا گوزن؟ اگر صرفا به خاطر وزن شعر باشد،  "شکار" هم کلمه ی خوبی است: منم آخرین شکاری که گلوله می خوره... اما قبل تر هم گفتم، "تفنگ سرپر" از آن ترانه های درست و حسابی است که شاعر نخواسته با کلمات بی خودی، سر و ته شعر را هم بیاورد.



"گوزن ها" زندگی عجیبی دارند. تمام زیبایی شان به شاخ آن هاست، اما هنگام تولد خبری از آن ها نیست! در واقع گوزن ها با به بلوغ رسیدن کم کم شاخ در می آورند و زیبا می شوند. اما از طرفی این بلوغ مایه ی دردسرشان می شود. یعنی هرچقدر هم که سعی کنند از دید شکارچی دور بمانند، آن شاخ های زیبا همه چیز را لو می دهند!


پس شاعر خیلی هوشمندانه خود را به گوزنی تشبیه می کند که دوست دارد به بلوغ برسد با اینکه می داند این زیبایی کار دستش می دهد. حاضر است یاغی شود، شاخ بزند، با اینکه می داند گلوله می خورد. از تفنگ می گوید، از بوی باروت و خون، از گلوی آبستن به فریاد... در واقع پیِ همه چیز را به تنش مالیده... او می خواهد بگوید: باید آستین ها را بالا زد، باید بزرگ شد، باید تاوان داد...


منم آخرین گوزنی که گلوله می خوره...

نقدی بر نقادی

هو 

 

دیروز

همه در تلاش رساندن خود به سایت هواداران چاوشی بودند. آرزوی مشترکشان هم یک بار خوانده شدن توسط او بود. اگر کسی ای میل یا کامنتی از چاوشی دریافت می کرد همه به حالش غبطه می خوردند. صدا که جای خود را داشت، حتی سرفه هایش هم تحسین می شدند. دیگر هواداران به یک نام کاربری راضی نبودند و برای بیش تر دیده شدن وبلاگ پشت وبلاگ ساخته شد. و هر کس بنابر نوع نگارشش مخاطبانی هم جهت پیدا کرد. چاوشی ارتباطاتش را گسترده تر کرد و عکس های انگشت شمارش از احتکار (!) خارج شدند... 

  

امروز

دیگر سایت هواداران اضافی به نظر می رسد! کار از آرزو و غبطه خوردن گذشته و حسادت از قلم ها می چکد! داشتن وبلاگ هم امری عادی است. همه فهمیده اند که حرفشان به گوش چاوشی می رسد، پس تا جایی که می توانند می تازند. مخاطبانشان را هم، جهت دار کرده اند. سرفه ها که حال خیلی ها را به هم می زند، حتى صدای خواندنش هم زیر سوال رفته...

 

و اما چند نکته:  

۱. گاه می بینیم برخی هواداران خواهان ابراز دیدگاه های سیاسی از جانب محسن چاوشی می باشند. از بحث مجوز که بگذریم، متاسفانه ملت ایران تاب موضع گیرى هاى یکدیگر را ندارند. فقط کافى است بگویى تیم مورد علاقه ات چیست تا جبهه گیرى ها شروع شود. چاوشى هم ناگزیر یا موافق نظام است یا مخالف آن. حال اگر موضع خود را مشخص کند، عده اى سر جنگ را با او باز مى کنند. بالاخره هر دو جبهه، طرفداران خاص خود را دارند. اگر بگوید موافق نظام است، او را متهم به پاچه خارى مى کنند و اگر بگوید مخالف آن هستم، عده اى دیگر او را سرکرده ى دشمن! مى خوانند... پس این که بخواهد موضع سیاسى (و به زعم عده ای اجتماعى!) داشته باشد، کارى به شدت احمقانه است که نه تنها خود او، بلکه هنر بى بدیلش را نیز دچار مشکل مى کند. 

 

۲. محسن چاوشی قبل از آنکه خواننده باشد مثل همه ی ما یک انسان است. حق دارد برای کارهایش تصمیم بگیرد. حق دارد نوع خاصی از موسیقی را دوست داشته باشد و امتحان کند. حق دارد با هرکسی که دلش می خواهد رفت و آمد داشته باشد... این ها کوچک ترین و طبیعی ترین حقوق اوست. پس بیایید در رابطه با او و علایقش دیکتاتور نباشیم.  

 با این تفاسیر جمله ی اولم را اصلاح می کنم. محسن چاوشی قبل از آنکه خواننده ی خوبی باشد انسان خوبی است. مطمئن باشید هرکس جای او بود از این همه دخالت و امر و نهی بی جا، خونش به جوش می آمد.


۳. همه از چاوشی می خواهند به گذشته هایش برگردد. اما کسی حاضر نیست به اندازه ی ساختن یک نام کاربری در mchavoshifans به گذشته برگردد...

به قول خودش <قطار قلب منه>

هو 

 

لطفا قطار حرکت کند http://s3.picofile.com/file/7372985585/icon_play.png 

 


محسن چاوشی از آن دست خواننده هایی است که همراه با آهنگ های صوتی، موزیک ویدئو هم ارائه می دهد. البته با یک تفاوت! ویدئو های او را فقط در ذهن می توان دید! که تا به امروز هم تعدادشان کم نبوده است: لنگه کفش، عشق دو حرفی، پرنده، دور آخر و این آخری ها دیوار بی در.

این بار هم قطار ویدئو شده است. البته به کارگردانی کوشان حداد. سومین ضلع این مثلث برمودا (که پا گذاشتن به آن برابر است  با نابودی! ) حداد است که قدر همکاری با چاوشی را خوب می داند. او با حریص آمده بود که بماند و این بار جزو  ستاره ها شد. وی با هنرمندی  خاصی این قطعه را به دو نیمه  تبدیل کرده که ارزش دومی کم از اولی نیست. اصلا انگار به چاوشی می گوید: از  اینجا به بعد را "من بیدارم".

چاوشی هم که معلوم است برای اسکار پا به این قطعه گذاشته است. "ببار" را طوری می کشد که تازه می فهمی "هنوز بارونه" یعنی چه؟ وسواس او برای القای مفهوم شعر، ستودنی ست. او با ترفندهای خاص خودش هرجا که لازم باشد، روی کلمات نور می اندازد تا مخاطب بهتر بتواند رمز گشایی کند! تحریر بی نظیر او برای "کاش فقط ای کاش" آنقدر قوی است که من از میان بغض او، اشک های شاعر را می بینم!

و اما قلب قطار که کسی نیست جز حسین صفا. شعر او به مانند یک صحنه ی تئاتر است که کلماتش همچون هنرپیشه های نقابدار به صحنه می آیند و به مرور ماسک هایشان را بر می دارند. نبوغ چیزی جز این است؟ اگر کم تحمل، قله ی خوشبختی و قطار را از میان ترانه های این شاعر جدا کنیم، مصداقش می شود: خام بُدم، پخته شدم، سوختم... هرچند که به روی عکاس می خندد اما "از درون خنده ی او صدای گریه ی مردی به گوش می آید". 

دلم می خواهد تا صبح برای "قطار" بنویسم اما می ترسم ناخواسته این هفت مقدس را آلوده کنم! باقی اش بماند برای شب زنده داری هایمان.


پ.ن: شاید لزومی به پخش این همه آهنگ در یک سال نبود اما کسی فکر نکرد شاید خود چاوشی هم بعد از حریص، از بازگشت "حنجره اش" به ذوق آمده بود...