از کمیل تا سلسبیل

هو


دیروز بنابر اتفاقی راهی خیابان خوش شدم. همان خیابانی که روزی در آن راه می رفتی، بازی می کردی. با دوستانت قرار می گذاشتی و احتمالا تخمه می شکستی!

به مغازه ها نگاه می کنم. از کدامشان خرید کرده ای؟ یعنی این مرد تعمیرکار را می شناسی؟ شاید رفیق فابریک آن روزهایت همین پسر سوپرمارکتی است که سیگارت را از او می خریدی.

قدم می زنم، در سرما. شاید چند سال پیش روی همین آسفالت ها قدم زده باشی، در گرما. به خانه ها نگاه می کنم. به درها. یعنی کدام یک از اینها به روی تو باز و بسته شده است؟!

آن روز که دستان خسته ات در جیب های بی پولت بود و پیاده تا خانه ی مهرجویی قدم می زدی، از روی پل کمیل رد شدی یا از خیابان سلسبیل؟

کدام ترانه را زمزمه می کردی؟ آن لحظه کم تحمل بودی یا متاسف؟ هنوز عروس قصه را دوست داشتی؟ یا اینکه از راه رفتن زیاد نفست بریده بود؟!

یعنی موقع برگشت هم پیاده بودی؟ اصلا آن شب خوابت برد؟ اگر فکر علی سنتوری هم راحتت می گذاشت، حتما از درد پا تا صبح این پهلو، آن پهلو شدی!

دلم می خواهد از سر کمیل تا ته سلسبیل با مردم مصاحبه کنم! از محسن چاووشی 8 سال قبل بپرسم. مثل همین آمارگیری که این روزها برپا شده...

دوستم مدام زنگ می زند و تو می خوانی: تنهاترین من... وعده مان 4 بود و ساعت گوشی ام 4:25 را نشان می دهد. یعنی 25 دقیقه میخکوب خیابانم کردی؟


http://s2.picofile.com/file/7175680107/Ch_%D8%A7.jpg


به امروز باز می گردم


نمی دانم چه به روز آرزوهایت آوردند که این گونه آرزوهامان را خراب کردی! اما نه... حکایت ما و تو حکایت آن کودکی است که شوق بادکنک بیچاره اش کرده!

دست خودش هم نیست. با علاقه و اشتیاق وصف نشدنی هر روز بیشتر و بیشتر باد می کند. تا جایی که بادکنک می ترکد! پیش چشمان کودک هم می ترکد.

کودک گریه می کند. اول از دوری بادکنک، بعد هم از بی وفاییش. آخر سر هم بد و بیراه است که نثار بادکنک بیچاره می کند!

ما هم با تو اینچنین کردیم؛ باد کردیم، باد کردیم ... آن قدر که پیش چشمانمان ...

اما امروز دیگر آن کودک نیستم. نه به نشانه ی تحسین کف می زنم، نه به علامت تاسف سر تکان می دهم. می خواهم فقط شاهد باشم.


پس تو هم دیگر بادکنک من نباش...


پی نوشت: (هرچقدر با خودم کلنجار می روم نمی توانم از خیر این بیت بگذرم) اگر بیای همون جوری که بودی، کم میارن حسودا از حسودی...

پروانه ها

هو 

 

تقدیم به حسین صفا

 

پروانه ها یکبار می سوزند  

 

آن هم ندانسته  

 

چگونه است که تو سال ها  

 

- دانسته  

 

طواف این شعله می کنی؟! 

 

پرو بالت همه سوخته  

 

ای مرد دیوانه!! 

 

 ***  

در عجبم از آن آتشی  

 

که به سوختن این ققنوس تاب می آورد 

 

 

ها + هدیه

هو


میلادت مبارک

 



چهار فصل من بهاره  

 

شاید برای نوشتن زود باشه اما می نویسم تا دیر نشده. اول از همه یه خسته نباشید اساسی به محسن عزیز می گم که انقدر خوب رو صداش کار کرده. به نظر من صداش مثل یه عقاب اوج گرفته این روزا. وقتی با یه لحنی می گه: "رد چشمامو نگاه کن"، دل آدم همراه اون عقاب، پر می کشه. ادای بیشتر کلمات زیباست، مخصوصا تو دور دوم. انقدر دلبری کرده که لازم نباشه اسم ببرم. 

 

نکته ی دوم اینکه ترانه ی صفا واقعا شگفت زدم کرد. بالاخره از اون کلمات کشنده! دست برداشت و حاصلش شد این شعر زیبا. البته همین موضوع مشکوکم می کنه که ترانه سفارشی باشه. تنظیم کوشان حداد هم خوبه. مخصوصا از دقیقه 2:00 تا 2:05 و همین طور قسمتایی که صدای محسن به صورت زیرصدا پخش می شه. پیشرفت هر سه هنرمند رو نسبت به حریص می شه حس کرد. به خصوص محسن عزیز که انگار این لحن و صدای قشنگ رو دودستی نگه داشته و حاضر نیست به این راحتیا از دستش بده. مطمئنم هیچ خواننده ای نمی تونه "سبزه ی عیدن" رو مثل چاوشی تلفظ کنه.  

 

اما چیزی که منو نگران کرده اینه که محسن شمّ موسیقیاییش رو یه کم از دست داده. درسته که همه چیز خیلی خوبه اما انگار تنظیم و صدا خوب با هم اخت نشدن. در واقع این ترانه و لحنِ با احساس، فضاسازی خود محسن رو می طلبید. تا یه کم با صداش گرم می شیم، تنظیم پر سروصدای کوشان، آدمو پرت می کنه به یه سمت دیگه. در واقع مثل یه غذا می مونه که همه چیزش خیلی خوبه، اما دوتا ادویه ی متفاوت بهش زدن و هر چه قدر از این غذا می خوری، طعم واقعیش رو حس نمی کنی. شاید مثال خوبی نباشه اما احساس می کنم آهنگ مزه ی خاصی نداره و در واقع خنثی است.  

 

شاید نظرتون این باشه که آهنگ بیشتر باید شنیده بشه، اما این طوری فقط گوشمون بیشتر عادت می کنه! بذارید یه مثال دیگه بزنم؛ به نظرم این ترَک مثل یه میدون جنگه که دو ابَر قدرت با هم مبارزه می کنن. (منظورم مبارزه برای خودنمایی نیست) تصور کنین توی یه فیلم سینمایی، هم بتمن باشه هم سوپرمن. این ابَرقدرت ها به تنهایی خیلی جذابن اما با هم دیگه اون زیبایی رو ندارن، حتی اگه یارِ هم باشن. من دوست دارم محسن مثل ارباب حلقه ها باشه و همه در خدمت این ارباب. 

 

دلیل این ناموزونی رو نمی دونم. شاید تهیه کننده آلبوم از محسن خواسته که یه آهنگ بازاری بده بیرون. شاید هم خودش خواسته تو این جنگ ستارگان! از همه بیشتر بدرخشه. اما به نظر من این جور تنظیم ها توی آلبومی جواب میده که همه ی ترک ها مال یه خواننده است. تا این طوری بتونه تعادل به وجود بیاره، مثل آلبوم حریص. اما وقتی قراره خواننده تک آهنگ بده بیرون، شاید بهتره که احساسی ترش کنه. متاسفانه اشکال بزرگ محسن اینه که انقدر با یه نفر همکاری می کنه تا صدای همه در بیاد و کاملا اون شخص رو بذاره کنار. مثل آهاری! 

 

بی تعارف باید بگم بهترین ترک این آلبوم، کار رضا یزدانیه. البته به نظر من. اگه خوب گوش کنید می بینید که عواملِ این آهنگ بدجوری با هم جورن. صدا در خدمت ترانه و تنظیم در خدمت صدا. هرچقدر از آهنگ می گذره، بیشتر جذبت می کنه. البته درسته که هیچ کس مثل چاوشی نمی تونه با کلمات بازی کنه و به ترانه حس بده، اما یه قطعه ی خوب فقط شامل صدای خوب نیست. مجموعه ی عوامل هستن که یه ترک رو قابل قبول می کنن.


امید زیادی به "دیوار بی در" دارم و مطمئنم شگفت زدمون می کنه.