بازگشت زمان!

امروز از آن روزها بود...

چند سالی بود که به آن عکس ی شاخه نیلوفر با افسوس نگاه می کردم....


پوستم را قلفتی کَندی!

برایت از جا بلند شدم...


پ ن: چاوشر رسما اعلام میکند، حاضر است تهیه کننده ی تمامی ورژن های خاک خورده زخم شود...:)

آخرین گوزن

"این مطلب صرفا برداشت نویسنده است"


در هنرِ موسیقی، وقتی با نوع باکلام آن مواجه هستیم، انتظارمان از کلمات بالا می رود. دوست داریم کلامی را بشنویم که هم موزون باشد و هم با مفهوم. خوشبختانه این فاکتور در موسیقی محسن چاوشی به خوبی رعایت می شود و هربار که قرار است ترانه ای جدید از او بشنویم، خیالمان راحت است که با ادبیات قابل قبولی مواجه هستیم.


قطعا این اصل در آلبوم جدید او یعنی "پاروی بی قایق" هم رعایت شده و حتی در بعضی موارد، کلمات بیشتر از نت ها به چشم و گوش آمده اند. و می شود گفت این آلبوم از این حیث بسیار موفق بوده است. البته منظور نویسنده تنها کلمات عجیب و غریب و نا آشنا نیست. اتفاقا کلام وقتی اثر می کند که به درستی انتخاب شود. مثل "ناپلئون و دزیره"، "قهوه ی قجری"، "ده تا لنگر" و ... اما کلمه ای که بیشترین حد از توجهم را به خود اختصاص داد، "گوزن" در "تفنگ سرپر" بود.


از همان ابتدا "تفنگ سرپر" را خیلی پسندیدم و معتقدم باید خیلی شنیده شود. قطعا از نظر شعر و کلام این ترانه یکی از برگ های برنده ی آلبوم به حساب می آید. چرا که شنونده نه با یک کار روتین مواجه است و نه با یک شعر نامفهوم و سردرگم! این ترانه علاوه بر نمای زیبا، پشت پرده ی زیباتری هم دارد. شنونده را به فکر فرو می برد و به کشف و شهود خوبی می رساند که آن رگ های منجمد در آدم را کمی باز می کند!


"تفنگ سرپر" یک روایت است. روایت تفنگی که هر لحظه ممکن است شلیک کند، مثل گلویی که هرآن ممکن است بغضش شکسته شود و فریادی سر دهد... شاعر از آزادی می گوید، از اعتراض. از تفنگ و گلوله ای که روزی شرّش دامن خود او را هم می گیرد. و او آماده است که تاوان فریادِ آزادی خواهش را بدهد.


اما برگردیم به "گوزن"؛ مدام با خود می گفتم چرا گوزن؟ اگر صرفا به خاطر وزن شعر باشد،  "شکار" هم کلمه ی خوبی است: منم آخرین شکاری که گلوله می خوره... اما قبل تر هم گفتم، "تفنگ سرپر" از آن ترانه های درست و حسابی است که شاعر نخواسته با کلمات بی خودی، سر و ته شعر را هم بیاورد.



"گوزن ها" زندگی عجیبی دارند. تمام زیبایی شان به شاخ آن هاست، اما هنگام تولد خبری از آن ها نیست! در واقع گوزن ها با به بلوغ رسیدن کم کم شاخ در می آورند و زیبا می شوند. اما از طرفی این بلوغ مایه ی دردسرشان می شود. یعنی هرچقدر هم که سعی کنند از دید شکارچی دور بمانند، آن شاخ های زیبا همه چیز را لو می دهند!


پس شاعر خیلی هوشمندانه خود را به گوزنی تشبیه می کند که دوست دارد به بلوغ برسد با اینکه می داند این زیبایی کار دستش می دهد. حاضر است یاغی شود، شاخ بزند، با اینکه می داند گلوله می خورد. از تفنگ می گوید، از بوی باروت و خون، از گلوی آبستن به فریاد... در واقع پیِ همه چیز را به تنش مالیده... او می خواهد بگوید: باید آستین ها را بالا زد، باید بزرگ شد، باید تاوان داد...


منم آخرین گوزنی که گلوله می خوره...

پاروی بی قایق - بخش اول

دوباره نُت به ساز نفس داد و قلم بر کاغذ انداخت.

 

کاور

شاید لازم باشد در ابتدا به این بپردازیم که اصلا چرا برای یک اثر موسیقی، کاور تولید می شود؟

 

زمانی که از کاست برای انتشار آثار موسیقی استفاده می شد، فرصت عرض اندام کمتری در طراحی برای یک آلبوم وجود داشت و اکثر جلدها به عکسی از خواننده یا تصاویر ساده محدود می شد. با پیدایش سی دی، هنر طراحی کاور آلبوم رفته رفته به یکی از مهم ترین بخش های موسیقی تبدیل شد؛ هم به عنوان سمبلی فرهنگی و هم به عنوان ابزاری برای بازاریابی. و با پیشرفت تکنولوژی، هنر طراحی جلد نیز رشد کرد و بهبود یافت.


برای طراحی یک آلبوم می توان از عکاس، کاریکاتوریست و یا هر فردی که از آن آلبوم اطلاعاتی داشته باشد، کمک گرفت. اما اینکه صرفا این کار را به یک فرد غیرمتخصص بسپاریم، نتیجه اش می شود همین چیزی که در اکثر آلبوم های چاوشی می بینیم. استفاده از چنین افرادی به عنوان طراح که دقیقا مشخص نیست با چه ملاک و هدفی بوده، نشان می دهد که کاور آلبوم برای خواننده خیلی در درجه ی اهمیت قرار ندارد. همین که جلدی باشد و طرحی روی آن چاپ شود، کافی ست.


از خود چاوشی که بگذریم، اطرافیانش هم ترجیح می دهند قبل از انتشار آلبوم در مورد محتویات ناشنیده ی آن در سایت ها، شبکه های اجتماعی، مجلات و ... صحبت کنند، تا اینکه مشاوره ای سالم و کارآمد بدهند.



متاسفانه بعد از گذشت یک دهه، هنوز لوگوتایپ مشخصی برای نام "محسن چاوشی"  طراحی و انتخاب نشده است و در آلبوم های مجاز او به جز "یه شاخه نیلوفر"، سایر آلبوم ها در زمینه ی طراحی چیز خاصی در چنته نداشته اند. (این را با یک نظرسنجی ساده می توان به اثبات رساند)


اگر آلبوم های روز دنیا را بررسی کنیم، می بینیم که در اکثر آن ها معمولا عکسی از خواننده (حالا نه صرفا روی جلد) در کاور وجود دارد. اما در آثار چاوشی یا آنقدر عکس می گذارند که توی ذوق می زند یا اینکه طراح و خواننده زیادی متفاوت می شوند و از آن طرف بوم می افتند... شاید بتوان تنها نقطه ی قوت کاور "پاروی بی قایق" را رنگ و نقش پس زمینه  ی آن و تا حدودی نحوه ی نگارش نام آلبوم و خواننده دانست.


عدم درج نام روزبه بمانی در قسمت ترانه سراها یکی از نقاط تاریک بود. که البته این قسمتش مربوط به ایرادات خاص وزارت ارشاد است ولی در قسمت تشکرها هم نامی از او برده نشد، تا حیرت زده شوم! این کار از چاوشی انتظار نمی رفت. مطمئنا بمانی ممنوع التشکر! نبود.


اما برسیم به کاریکاتور روی جلد که قبل از انتشار، تصورم این بود که قرار است فقط برای پوستر تبلیغاتی آلبوم استفاده شود! واقعا دلیل قرار گرفتن چنین تصویری روی جلد این آلبوم چیست؟ البته طراح تخصصش را به کار گرفته و خیلی نمی توان به او خرده گرفت و بیشترین ایراد متوجه خود چاوشی ست. چرا وسواسی که در سایر بخش های آلبوم وجود دارد، در انتخاب طراح وجود ندارد؟ اگر واقعا اهمیتی ندارد، می شود آلبوم را روی یک سی دی خام معمولی رایت کرد، شماره ی مجوز را روی آن نوشت و در یک نایلون ساده گذاشت. هم هزینه ی کمتری دارد و هم زودتر به دست همه می رسد!


اصولا برای معرفی یک اثر هنری از یک نماد به عنوان شاخصه ای از محتوای آن استفاده می شود. واقعا حیف است که اثر چاوشی با این ظرافت و هارمونی، با چنین طرح فاقد هرگونه خلاقیتی که بیننده را به تفکر وا نمی دارد، منتشر شود. اینکه نویسنده متخصص نیست و بی دلیل ایراد می گیرد، نه حقیقت را تغییر می دهد و نه نظر آن هایی را که باید. جالب اینکه خود چاوشی چنین نظری ندارد.