پاروی بی قایق - بخش دوم

موسیقی

 

معمولا آلبوم های چاوشی که منتشر می شوند، در چند هفته اول و به خصوص در چند روز اول شاهد غلو احساسات هواداران و افراد پیگیر او هستیم. این عطش کم کم فروکش می کند، البته نه لزوما به خاطر ضعف های احتمالی بلکه این جزو ذات سیری ناپذیر انسان است. این بار تصمیم گرفتم پس از فروکش فوران احساس خودم و بقیه دست به قلم ببرم.

البته که موسیقی محسن چاوشی امروز به نقطه ای رسیده که در هر مطلب عام و خاص، ربط و بی ربط اشاره ای به آن می شود و جایگاه او با توجه به تعدد نقد ها و اظهار نظرهای اهالی مختلف پیرامون موسیقی اش، کاملا مشخص است.

 

نشر پاروی بی قایق در اوایل پاییز اتفاق افتاد و به اعتقاد من این زمان بسیار بهتر از اواخر و اوایل سال است.1 در برخی از مطالبی که تاکنون در مورد پارو نوشته شده، خواندم که وجوه تشابهش را با "یه شاخه نیلوفر" زیاد می دانستند، که باید بگویم اصلا چنین چیزی نبود. پارو به لحاظ ترانه، لحن و مهم تر از همه تنظیم و موسیقی هیچ ربطی به یه شاخه... ندارد و این دقیقا همان چیزی ست که یک هوادار بهتر تشخیص می دهد تا یک مخاطب!

 

در کشور ما معمولا تهیه کنندگان تمایل زیادی به بالا بودن تعداد قطعات یک آلبوم دارند، و این مسئله موجب می شود تا همیشه در آلبوم ها شنونده یک سری قطعاتی باشیم که به زور در آلبوم گنجانده شده اند. این قطعه یا قطعات نه تنها وقت خواننده را می گیرند بلکه روی کیفیت آلبوم هم تاثیر می گذارند و بعدها هم به گوشه ای می روند که خیلی اتفاقی بتوان از آنها سراغی گرفت. گذر زمان ثابت می کند که پارو هم مشمول این قاعده می شود یا خیر.

 

مشخص است که چاوشی خیلی علاقه داشته که بعد از انتشار پاروی بی قایق، همه آن را یک راک خالص و یک گام بلند در مسیری که قبلا از آن گفته بود بدانند. همین امر موجب شده ملودی قربانی تنظیم شود. ریتم یکنواخت اکثر تنظیم های بدون چالش این آلبوم، گاهی بسیار خسته کننده می شود، آن قدر که وقتی به اورتور یه خونه ی کوچیک می رسیم، گویی این قسمت به این آهنگ و به این آلبوم چسبانده شده است.

در برخی قطعات شروع و پایان مشخصی نداریم، که این تا حدود زیادی به ترانه بر می گردد اما انگار موسیقی چاوشی هم مثل فیلم های چند سال اخیر سینما درگیر پایان باز شده اند، اوج این اتفاق را در خود آهنگ پارو شاهدیم.

 

هر موفقیتی که تا این لحظه نصیب پاروی بی قایق شده را باید مدیون میکس و مستر فوق العاده آن دانست.  توضیح اضافی لازم نیست. به معنای واقعی کلمه عالی. این بهترین میکس و مستری بود که تا به حال در آلبوم های مجاز کشور شنیده بودیم. واضح است که وسواس بسیاری روی آن صورت گرفته و مشخص شد که انتخاب کریس بائر آلمانی فقط نمایشی نبوده و طرف وافعا کاربلد بوده است.

 

امیر جمال فرد

او باز هم نشان داد که انتخاب او بیشتر جنبه فنی دارد. دزیره تنها آهنگی ست که در آن شاهد ترکیب بسیار مناسب  و زیبای سازها هستیم. بهتر از همه استفاده بی نظیر از ویولون و هماهنگی دل نشین آن با سازهای الکترونیک. مهارت و استعداد او وقتی ثابت شد که واقعا احساس ملودی حفط شد. اینکه دوبار قطعه سر آلبومی به او سپرده شده، اتفاق کوچکی برای او نبوده و او جواب اعتماد چاوشی را به خوبی داده است. اگر خیلی تسلیم دزیره شده باشید، حس افت و خیر و حرکات مارپیچ امواج را تجربه کرده اید.


تنظیم قطعه خواب که با استفاده از پیانو و سمپل های مناسب برای پرت کردن ذهن شونده به فضایی دور دست انجام شده، آن را به یکی از معدود قطعات فضادار و تصویر دار آلبوم تبدیل کرده است. 2یکی از جذابیت های تنظیم این آهنگ ایجاد حالت غرق شدن روی صدای خواننده در ترجیع بند (بعد از پارت دوم) است که به خوبی با مضمون ترانه هماهنگ شده3.

 

امید حجت

معمولا چاوشی وقتی پای حجت را وسط می کشد که با یک اسلوی پر گلایه روبرو باشیم. شاید اگر وسواس بیشتری روی ملودی قطعه پارو انجام می گرفت، امید حجت هم نمره ی بهتری را آز آن خود می کرد، ولی این موضوع دال بر مبری بودن او در به وجود آمدن نقاط ضعف کار نیست.

هرچند که این آهنگ لحظات شنیدنی زیادی دارد اما اوج و فرودهای پی درپی و ناموزون، لطمه ی بزرگی به این لحظات زده، تا جایی که در قسمت هایی خود خواننده هم لحن را گم می کند که این به ضعف ترانه هم مربوط می شود. در واقع ما با یک پکیج پرو پیمان از ترانه، تنظیم و اجرا مواجهیم ولی فرصتی برای لذت بردن از آن نداریم، چرا که همه چیز خیلی فشرده و روی دور تند قرار دارد. هرچند برای تلطیف کار از پیانو هم استفاده شده، ولی گیتار الکتریک اجازه عرض اندام را به پیانو نداده است.

 

کوشان حداد

برخلاف آلبوم های قبلی، این بار ترانه خوبی نصیب کوشان نشد تا کار او سخت تر شود. استفاده کم از سازهای زنده توام با به کارگیری مداوم سمپل های یکنواخت، باعث شده نقاط مثبت این تنظیم کمتر به چشم بیایند. مثلا در قسمت هایی بسیار هدفمند عمل کرده: ایجاد فضای صحرایی، صدای چاه و... به خوبی با ترانه و اجرا همسو بوده است.

به نظر می رسد تردید زیادی برای قرار دادن یوسف در این آلبوم وجود داشته، بررسی بیشتر را در قسمت ترانه ارائه خواهم داد.



... و محسن چاوشی

قایقِ این پارو را باید در ذهن خود چاوشی جستجو کرد، چرا که جدا از آهنگسازی تمامی قطعات، بیش از نصف تنظیمات را هم خودش انجام داده است.

شاید قهوه قجری تمام آن چیزی که چاوشی می خواسته از سبک مورد نظرش انتقال دهد را در خودش داشته باشد. استفاده ی به جا از سمپل های متنوع و درامز و گیتار الکترونیک و همخوانی آن با فضای ترانه، همه و همه موجب شده تا قهوه قجری به اندازه ی نامش تلخ باشد. با اینکه انتخاب ملودی و تنظیم برای این ترانه ی زیبا بسیار سخت بوده، ولی چاوشی برنده لایق این آزمون بوده و حق مطلب را به خوبی ادا کرده است.


فقط یک موزیسین بالفطره مثل او می تواند، بعد از کلنجار با ترانه ی سوم4 به چنین ریتمی برسد. البته هنر فقط در انتخاب ریتم بوده و در چنین تنظیمی خیلی نمی توان روی سازها مانور داد. با اینکه او نهایت استفاده را از پیانو و کلارینت برده است.


اورتور تفنگ سرپر به ما نشان داد که هنوز هم دود از کُنده بلند می شود. بگذارید کمی خیال پردازی کنیم. لحظات ابتدایی اولین کنسرت، اورتور تفنگ سرپر  و سر و کله چاوشی  که با گیتار پیدایش می شود. بگذریم، چه خیال خامی!

اینجا بیشتر با یک راک خالص  و البته گوش نواز مواجه هستیم. انگار خوب ها را برای خودش کنار گذاشته. گانگستر قصه با وینچسترش به همان جا که باید شلیک می کند. گیتار الکتریک هم که مدام بی تاب انفجار با حنجره در هنگام خواندن ترجیع بند است.


شاید آهنگ هفتم را بتوان پاپ ترین آهنگ آلبوم دانست که به چاوشی قبل از پارو شباهت بیشتری دارد. در اورتور کار با اینکه از ساز الکترونیک استفاده نشده ولی سنخیت چندانی با بقیه تنظیم احساس نمی شود. زمام خونه ی کوچیک در اختیار پیانوست و استفاده از آن به این شکل جایش در آثار چاوشی خالی بود. درست در لحظاتی که پیانو کم رنگ و حذف می شود، تنظیم زیبایی خودش را از دست می دهد.


پیانوی آهنگ هشتم همان نخ در رفته ی آهنگ هفتم است. در کلنجار شاهد تنظیم گوش نواز تری هستیم و لحظات نابی را تجربه می کنیم. هماهنگی صدای سازها و صدای خواننده به قدری خوب است که گویی صدای چاوشی بخشی از تنظیم شده است. اینجور تکنیک ها بیشتر کار او را به روز نشان می دهد تا استفاده نابه جا و  مداوم از سازهای الکترونیک. درکل اگر کلنجار در هنگام چینش قطعات در جای بهتری قرار می گرفت، مطمئنا بهتر شنیده می شد.


اورتور آهنگ آخر خیلی با نوع ترانه هماهنگ نیست. هرچند مضمون ترانه مرگ و وصیت است، ولی نوع بیان آن با ترانه ای همچون بهرام گور که حالت اندرز دارد، متفاوت و بیشتر شاعرانه است. در سایر لحظات آهنگ، شنونده ی لحظات تلخ و مهلکی هستیم که زیبایی اش ما را به اضمحلال می رساند. مطمئنا در سالهای بعد، باز هم سراغ وصیت نامه را از فولدر چاوشی خواهیم گرفت.

 

بخش سوم و آخر با عنوان اجرا و ترانه، در پست بعدی تقدیم خواهد شد. با تشکر از "کم تحمل" عزیز.


1:در چند سال آینده، محرم و صفر این زمان را تحت تاثیر قرار خواهند داد.
2: البته خواب به لحاظ ترانه جای بحث فراوانی دارد که در بخش بعدی به آن خواهیم پرداخت.

3: دقیقه 3:40 تا 4:10

4: شک ندارم انتخاب نام " جُز " برای قطعه سوم کار خودش بوده است.

بازگشت زمان!

امروز از آن روزها بود...

چند سالی بود که به آن عکس ی شاخه نیلوفر با افسوس نگاه می کردم....


پوستم را قلفتی کَندی!

برایت از جا بلند شدم...


پ ن: چاوشر رسما اعلام میکند، حاضر است تهیه کننده ی تمامی ورژن های خاک خورده زخم شود...:)

آخرین گوزن

"این مطلب صرفا برداشت نویسنده است"


در هنرِ موسیقی، وقتی با نوع باکلام آن مواجه هستیم، انتظارمان از کلمات بالا می رود. دوست داریم کلامی را بشنویم که هم موزون باشد و هم با مفهوم. خوشبختانه این فاکتور در موسیقی محسن چاوشی به خوبی رعایت می شود و هربار که قرار است ترانه ای جدید از او بشنویم، خیالمان راحت است که با ادبیات قابل قبولی مواجه هستیم.


قطعا این اصل در آلبوم جدید او یعنی "پاروی بی قایق" هم رعایت شده و حتی در بعضی موارد، کلمات بیشتر از نت ها به چشم و گوش آمده اند. و می شود گفت این آلبوم از این حیث بسیار موفق بوده است. البته منظور نویسنده تنها کلمات عجیب و غریب و نا آشنا نیست. اتفاقا کلام وقتی اثر می کند که به درستی انتخاب شود. مثل "ناپلئون و دزیره"، "قهوه ی قجری"، "ده تا لنگر" و ... اما کلمه ای که بیشترین حد از توجهم را به خود اختصاص داد، "گوزن" در "تفنگ سرپر" بود.


از همان ابتدا "تفنگ سرپر" را خیلی پسندیدم و معتقدم باید خیلی شنیده شود. قطعا از نظر شعر و کلام این ترانه یکی از برگ های برنده ی آلبوم به حساب می آید. چرا که شنونده نه با یک کار روتین مواجه است و نه با یک شعر نامفهوم و سردرگم! این ترانه علاوه بر نمای زیبا، پشت پرده ی زیباتری هم دارد. شنونده را به فکر فرو می برد و به کشف و شهود خوبی می رساند که آن رگ های منجمد در آدم را کمی باز می کند!


"تفنگ سرپر" یک روایت است. روایت تفنگی که هر لحظه ممکن است شلیک کند، مثل گلویی که هرآن ممکن است بغضش شکسته شود و فریادی سر دهد... شاعر از آزادی می گوید، از اعتراض. از تفنگ و گلوله ای که روزی شرّش دامن خود او را هم می گیرد. و او آماده است که تاوان فریادِ آزادی خواهش را بدهد.


اما برگردیم به "گوزن"؛ مدام با خود می گفتم چرا گوزن؟ اگر صرفا به خاطر وزن شعر باشد،  "شکار" هم کلمه ی خوبی است: منم آخرین شکاری که گلوله می خوره... اما قبل تر هم گفتم، "تفنگ سرپر" از آن ترانه های درست و حسابی است که شاعر نخواسته با کلمات بی خودی، سر و ته شعر را هم بیاورد.



"گوزن ها" زندگی عجیبی دارند. تمام زیبایی شان به شاخ آن هاست، اما هنگام تولد خبری از آن ها نیست! در واقع گوزن ها با به بلوغ رسیدن کم کم شاخ در می آورند و زیبا می شوند. اما از طرفی این بلوغ مایه ی دردسرشان می شود. یعنی هرچقدر هم که سعی کنند از دید شکارچی دور بمانند، آن شاخ های زیبا همه چیز را لو می دهند!


پس شاعر خیلی هوشمندانه خود را به گوزنی تشبیه می کند که دوست دارد به بلوغ برسد با اینکه می داند این زیبایی کار دستش می دهد. حاضر است یاغی شود، شاخ بزند، با اینکه می داند گلوله می خورد. از تفنگ می گوید، از بوی باروت و خون، از گلوی آبستن به فریاد... در واقع پیِ همه چیز را به تنش مالیده... او می خواهد بگوید: باید آستین ها را بالا زد، باید بزرگ شد، باید تاوان داد...


منم آخرین گوزنی که گلوله می خوره...